- تاریخ ایجاد در سه شنبه, 13 بهمن 1394 06:05
- نوشته شده توسط محمد نجفی
آنها کلکسیونی از ارتباطهای عاطفی پرشور و هیجان، ولی کوتاهمدت و پرتنش را تجربه کردهاند. آنها هر بار که رابطهشان از طرف دیگری قطع میشود، شکلی از “دلهرهی نیستی” را تجربه میکنند.
“اگزیستانس” آنها با حضور دیگری معنا پیدا میکند. برای همین وقتی “طرد” میشود، آشفته میشوند و برای تحمل این گسیختگی سِلف، با یکی دیگر ارتباط میگیرند. آنها با “دیگری” قالب میگیرد، هویت میگیرد، مثل نوزادی در آغوش مادر، که مرزی بین خود و مادرش نمیبیند.
“بردرلاین” در ارتباط عاطفی، در یک بازی دو سر باخت ایفای نقش میکند. وقتی وارد رابطه میشود، هیجان را وارد رابطه میکند، اغواگری میکند، جذب میکند، ولی بلد نیست رابطه برقرار کند. بلد نیست از رابطهاش مراقبت کند. زخمی میکند. او نگران تاثیری است که روی دیگران میگذارد، و این نگرانی تا آنجا شدید میشود که با دنیای درونروانیاش دربارهی دیگری قضاوت میکند. به انتقاد واکنش شدید نشان میدهد. برای همین به زودی تصمیم میگیرد کنار بگذارد، تا کنار گذاشته نشود، ولی شکست میخورد، چون بدون دیگری احساسی از «بودن» ندارد. کسی که با بردرلاین در رابطه عاطفی قرار دارد، همیشه کلافه است، گیج است، در طوفانی گیر کرده که نه میتواند بیرون بیاید، و نه میتواند ادامه دهد. فقط میداند که هیچ چیز سر جای خودش نیست. او هر روز بیشتر احساس ناتوانی و ناکامی میکند.
دنیای انتزاعی برای بردرلاین غریبه است. در اصطلاح آنها فاقد “ایگو ریلیتدنس”هستند. در ارتباط دنبال شیوههای عینی برقراری رابطه هستند. بنابراین “در آغوش گرفتن” آنها، بسیار تاثیرگذارتر از هر عمل انتزاعی عاشقانه و عارفانهی دیگری است. ارتباط با بردرلاین سخت است، در دنیای مجازی سختتر هم میشود، چراکه باید برای هر جملهای که مینویسی، توضیح واضحات هم بنویسی تا سوءتفاهم او را برطرف کنی. با او همیشه در سوء تفاهمی، چراکه ثبات ندارد. هر روز در فکر یک شغل، یک رشتهی تحصیلی یا یک هنر جدید است. کافیست شما برای او از یک رشتهی تحصیل خاص تعریف کنید تا تمام سلولهای وجود او را مشتاق ادامه تحصیل در همان رشته نمایید!
شما در رویارویی با “سلف از هم گسیخته” یک بردرلاین، تکلیفتان معلوم نیست. کلافه و سردرگم هستید. چراکه تکلیف او با خودش، با زندگیاش، و با ارتباطهایش خیلی معلوم نیست. انتظار دارد او را حمایت کنید، ولی حمایت شما را باور ندارد. او منتظر است که از همه آسیب ببیند. چراکه از همان نوزادی در رابطه با “دیگریهای مهم” زندگیاش، امنیت را به درستی درک نکرده است. او همیشه مشغول مسائلی است که از نظر شما پیشِ پا افتاده است. هر رفتار، هیجان و احساس دیگران در نظر او تبیین دارد، تبیینهایی که در بیشتر اوقات بدبینانه هستند. بنابراین چارهای ندارد، جز اینکه "دوپاره" کند. همه به خوبها یا بدها تقسیم میشوند. همه یا قابل اعتماد هستند، یا غیرقابل اعتماد، و مرز باریکی بین این دو سر طیف وجود دارد. بردرلاین در آنی میتواند یک نفر را از یک سر طیف، به آنسوی دیگر طیف انتقال دهد. یک آدم خوب، به همان شدت که خوب است، میتواند تبدیل به یک آدم بد تمام عیار شود.
اضطراب، همیشه در روان بردرلاین جریان دارد. در همه حال احساس تهدید میکند. به آدمها بیاعتماد است و "بدن"، گاهی تبدیل به دفترچهی خاطرات احساسهای بیثبات او میشود. در جریان "دوپارهسازی" و تقسیم اُبژهها به "بد" و "خوب"، بد نصیب خودش میشود، و بدناش جور این "یکپارچگی" شکستخورده را میکشد.
بردرلاین تحمل ناکامی ندارد. شکست مساوی با از هم گسیختگی اوست. هر ناکامی او را در "پارانوئید پوزیشن" قرار میدهد. همه چیز تهدیدکننده میشود. برای همین وقتی شکست میخورد، شکلی از "اورال اگرشن" در او به جریان میافتد. شکلی از "پرخاشگری کلامی" و شکلی از "حسادت"، دیگی که برای بردرلاین نجوشد، باید سرِ سگ در آن بجوشد.
"رواندرمانگران"در ارتباط با بردرلاینها همیشه احساسی از سردرگمی را تجربه میکنند. یک روز درمانگرش را آنقدر ارزنده میکند که درمانگر احساس میکند توان تحمل این بار مسئولیت را ندارد، و روز دیگر آنقدر ناارزنده میکند که درمانگر احساس بیکفایتی کند. اما تمام اینها یک نشانه برای درمانگر دارند، این "آشفتگی" همان چیزیست که بردرلاین در دنیای درون روانی خود، در سِلف آشفتهی خود تجربه میکند.