- تاریخ ایجاد در شنبه, 12 مرداد 1392 08:30
- نوشته شده توسط مدیرت وب سایت
هدف غایی رواندرمانی چه باید باشد: نگاهی بر رواندرمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد
آیا تاکنون به این مهم اندیشیدهاید که هدف از زندگی چیست؟ چرا انسانها تا به این اندازه برای بهبود شرایط تلاش میکنند؟ هدف از تمام این تلاشها و فعالیتها چیست؟ چرا لازم است این همه برنامهریزی برای آینده صورت بگیرد؟ چرا لازم است نیازها یا احساسات واقعی و کاذب فعلی خود (مانند تفریح، خوشگذرانی، خوردن و نوشیدن هر آنچه از آن لذت میبریم، مصرف الکل و موادمخدر،...) را دائماً کنترل کنیم؟
پاسخهای متعدد به این سؤالات به یک پاسخ واحد ختم خواهد شد: «تضمین آینده سالم، لذتبخش و مرفه». حال سؤال این است که پس چرا علیرغم این همه تلاش برای رسیدن به یک زندگی لذتبخش ما انسانها کمتر از هر جاندار و جانوری خوشحال هستیم؟ مثلاً با وجود آن که دارای ذخیره غذایی، یخچال و فریزر، سوپرمارکتهای متعدد در اطراف محل سکونت، قابلیت کاشتن محصولات کشاورزی، دامداری، و غیره هستیم؛ چرا بیش از همه حیوانات از ترس گرسنگی و قحطی در رنجیم. احتمالاً پاسخ به این سؤالات این خواهد بود که «ما موجوداتی خردمند و عاقل هستیم و برعکس حیوانات به خطرات فکر میکنیم تا آنها را دفع کنیم».
هر چند این خردمندی ما را از بسیاری از خطرات نجات میدهد، اما نتیجه این «خرد» و «عقل» همواره این بوده است که ما انسانها همواره در درد و رنج بودهایم و هستیم، شاید به همین دلیل است که کودکان موجوداتی خوشبختتر از بزرگسالان هستند و بسیاری از انسانها آرزو دارند به دوره کودکی برگردند؛ دورهای که هیچیک از توانمندیهایی که آرزویش را داشتند و در حال حاضر محقق شده، هنوز محقق نشده بود! جالبتر آن که وقتی فردی برای کاهش درد و رنج در زندگی خود به یک رواندرمانگر مراجعه میکند، درمانگر وظیفه خود میداند تا این «خرد» و «عقل» را تقویت کند و از این طریق فرد را به آرامش برساند، حال آن که همین عقلانیت عامل تمام مشکلات فرد بوده است! پس چه باید کرد؟
تلاش برای پاسخ به این سوال ساده موجب تحول در رواندرمانی و بروز موج سوم رفتاردرمانی گردید. در رفتاردرمانی کلاسیک فرض بر آن بود که رفتارها بر اساس وقایع قبل و بعد آن قابل تغییر و اصلاح هستند؛ مثلاً شما میتوانید با اعمال پاداش و تنبیه رفتار مورد نظر خود را تقویت کرده یا تخفیف دهید. مثال آن این است که کودکی نمره خوبی در یکی از دروس مدرسه کسب نموده است، شما با دادن جایزه به او موجب تشویق و تلاش بیشتر برای کسب نمرات بهتر میگردید. رفتاردرمانی کلاسیک موفقیتهای زیادی داشت اما مشکل آن این بود که انسانها برعکس سایر جانوران رفتار فرد مقابل را ترجمه میکردند و گاه استنباط یا تأثیری متفاوت از انتظار فرد پاداشدهده یا تنبیهکننده داشتند. استنباط متفاوت انسانها از یک رفتار واحد، نظر دانشمندان را به وجود یک قطعه خالی از پازل جلب نمود: «شناخت» انسانها از یک رفتار. اضافه کردن مداخلات شناختی به رفتاردرمانی موجب گردید تا موج دوم رفتاردرمانی که «رفتاردرمانی شناختی» نام گرفت، عملاً جایگزین رفتاردرمانی قبلی گردد. در رفتاردرمانی شناختی (CBT)، درمانگر علاوه بر توجه به تقویتکنندههای مثبت و منفی، به بررسی و کشف خطاهای شناختی مانند تعمیم بیش از حد، تفسیر سیاه و سفید، . . . میپردازد و تلاش میکند از طریق نشان دادن خطاهای شناختی مراجع، مشکلات او را حل نماید. روند درمان در CBT خود بر اساس زنجیره شناختی زیر است: 1) مشکلات انسانها عاملی دارند؛ 2) باید دلیل این عوامل را پیدا کرد؛ 3) دلایل عموماً افکار، احساسات، یا خاطرات ناخوشایند هستند؛ 4) پس این افکار، احساسات، یا خاطرات ناخوشایند عامل مشکلات زندگی هستند؛ 5) برای کنترل مشکلات باید افکار، احساسات، یا خاطرات ناخوشایند را کنترل نمود. مثلاً در درمان فردی که احساس میکند به دلیل اعتیاد به هروئین دچار مشکلات متعدد شغلی و خانوادگی شده است، روند فرمولاسیون و درمان اینچنین خواهد بود: 1) مشکلات شغلی و خانوادگی این فرد به دلیل اعتیاد به هروئین است؛ 2) پس باید دلیل این اعتیاد را پیدا کرد؛ 3) دلایل عموماً وسوسه به مصرف مواد، خاطره آزارنده برخورد تند پدر، احساس اضطراب و افسردگی، احساس گناه ناشی از آسیب به دیگران، . . . هستند؛ 4) پس این وسوسه به مصرف مواد، خاطره آزارنده برخورد تند پدر، احساس اضطراب و افسردگی، احساس گناه ناشی از آسیب به دیگران، . . . عامل مشکلات زندگی هستند؛ 5) پس برای برای بهبود مشکلات شغلی و خانوادگی این فرد باید خاطره آزارنده، احساس اضطراب و افسردگی، احساس گناه، . . . را کنترل نمود. به همین دلیل اکثر مداخلات درمانی اعتیاد در مدل CBT مبتنی بر مهار وسوسه در زمان وقوع (مانند توجهگردانی)، آموزش روشهای کنترل افکاری که موجب بروز وسوسه میگردند (مانند توقف افکار)، اجتناب از برانگیزانندههای افکار وسوسهکننده (مانند دوری از محل مصرف یا افراد مصرفکننده) میباشند.
مداخلات مبتنی بر CBT تاکنون فوایدی در درمان اعتیاد داشتند و نسبت به سایر مداخلات شواهد علمی بیشتری در تأیید آنها موجود است. اما بررسی نظاممند آنها نشان داده که این اثربخشی خفیف است. همه درمانگران شاهد تعداد بسیاری از مراجعان بودند که علیرغم داشتن انگیزه زیاد و تلاش فراوان برای رسیدن به بهبودی و پرهیز از مصرف مواد نتوانستهاند بر وسوسه و سایر افکار و احساسات مزاحم فایق آیند و به موفقیت لازم دسترسی پیدا کنند؛ و از همه مهمتر آن که در موارد بسیاری با مراجعانی برخورد داشتهایم که علیرغم موفقیت در درمان اعتیاد، بعد از چند ماه انگیزه خود را از دست داده و احساس نمودند که بهبود اعتیاد موجب تغییر بارزی در احساس آنها در مورد زندگیشان در طولانیمدت نشده است. توجه به این نکات مهم موجب ابداع نظریات جدید درمورد روند یادگیری در انسانها و موجب سوم رفتاردرمانی از جمله «رواندرمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد» (Acceptance and Commitment Therapy) شد. رواندرمانی مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT) بر مبنای این نظریه بنیادی است که یادگیری در انسانها تفاوت کیفی با سایر جانوران دارد؛ یعنی نه تنها انسانها به دلیل قدرت یادگیری بیشتر، آموزشپذیری بیشتری دارند، بلکه از آنجایی که واجد زبان و یادگیری وابسته به زبان هستند، تحت تأثیر ناخواسته از بسیاری از مسایل بیرونی هستند که به واسطه استدلال و آموزش کلامی کسب میگردند و اثر «محیط» شناخته میشوند. ما انسانها در هر لحظه بر اساس توصیهها، شنیدهها، آموختهها، و موضوعاتی که در کتابها و مجلات میخوانیم عمل میکنیم؛ ما دائماً به کودکان خود میآموزیم که چطور با دیگران صحبت کنند، چطور بیاندیشند، چگونه بسنجد، چطور مسایل را تفکیک کنند، چگونه مقایسه کنند، از چه چیزهایی بترسند، چگونه آینده را پیشبینی کنند، چطور در هر شرایطی و با هر کسی رفتار کنند، و همچنین بسیاری از سایر قواعد و قوانین که افراد فقط میدانند «باید» یا «نباید» انجام دهند، اما هرگز عملاً انجام یا عدم انجام آنها منجر به آسیب به فرد نشده است. توجه به رعایت دایم این قواعد، و پیشبینی دائم آینده بر اساس این قوانین که صرفاً آموخته شدهاند، اما اثر آنها تجربه نشده است موجب درد، رنج، ترس و نگرانی در انسانها میگردد؛ در واقع به قول ویلیام بلیک، نقاش و هنرمند قرن 18 و 19، ما با هر کلمه جمله یا خاطره کودکانمان را از بهشت بیرون میکشیم.
حال اگر دو قاعده فوق را بپذیریم که اولاً آموختههای ما انسانها فراتر از ارتباطات ظاهری بین رفتار ما و نتیجه مستقیم آن رفتارهاست، و ثانیاً بایدها و نبایدها در زندگی انسانها بیش از آن که موجب خوشبختی او باشند موجب درد و رنج او شدهاند؛ وظیفه درمانگر در برخورد با مراجع کمک به شادمانی او، و نه صرفاً رفع علایم بیماری میباشد. رواندرمانی ACT تلاش میکند تا با دور زدن استدلال و سایر مسیرهای کلامی و به جای آن استفاده از تشبیهات، استعارات و تجارب واقعی فرد؛ به مراجع کمک کند تا به هدف نهایی درمان که همان بهبود کلی مشکلات انسانها (نه رفع دلایل خیالی این مشکلات مانند افکار و احساسات ناخوشایند) است بپردازد. اصول ACT از جهات زیر با CBT متفاوت است:
1) یکی از اهداف اصلی و بینابینی در درمان با مدل CBT، کمک به بیمار برای اجتناب از تجارب ناخوشایند درونی است؛ مثلاً در مثال فرد معتاد به مصرف هروئین به او آموزش داده میشود که چه روشهایی را به کار بگیرد تا از وسوسه و خاطرات ناخوشایند دوری کند. در مدل ACT اصل بر پذیرش این افکار است. در این مدل با استفاده از امثال و تجارب قبلی فرد به او نشان داده میشود که هرگز در فرار از این تجارب درونی موفق نبوده است و فرار از آنها عموماً موجب تشدید آنها شده است.
2) در CBT اهداف درمانی توسط درمانگر تعیین میگردد. مثلاً درمانگر به فرد آموزش میدهد که برای رسیدن به یک زندگی بهتر لازم است مصرف مواد را ترک کند، فعالیتهای شغلی یا تحصیلی خود را بیشتر پیگیری کند، یا از انجام بعضی از رفتارهایی که برایش جذابیت موقتی داشته پرهیز کند. در روش ACT این خود مراجع است که نه بر اساس آموختههای مستدل، بلکه بر اساس تجارب واقعی و احساسات درونی خود ارزشهای واقعی زندگی خود را در حوزههایی مانند اشتغال، روابط خانوادگی، تحصیلات، تفریحات، روابط عاشقانه، و غیره تعیین میکند و در جهت رسیدن به آنها تلاش مینماید.
3) در مدل CBT فرد تشویق میگردد تا به اتفاقات قبلی و احساسات یا افکار همراه با آن فکر کند و تلاش کند آینده را بر اساس تجارب قبلی پیشبینی نماید؛ اما در ACT مراجع یاد میگیرد که پیشبینیهای قبلی او عموماً همخوانی با واقعیت نداشتهاند، افکار و احساسات او بیش از آنکه یک واقعیت تمامعیار از زندگی یا هویت او باشند، یک «فکر» یا«احساس» هستند؛ زندگی او همواره به این دلیل دردناک بوده است که افکار، احساسات، یا خاطرات خود را آسیبرسانتر از آنچه بودهاند برآورد کرده است. حال او باید بیاموزد که چگونه در زمان حال زندگی کند و ارتباط مناسبتری با تجارب درونی خود برقرار نماید.
4) در رفتاردرمانی شناختی همواره شاهد آن هستیم که تجارب احساسی قبلی به تجارب فعلی یا عبارات معرف آنها متصل شدهاند (مثلاً کلمه «مرگ» برای هر فرد تداعیکننده یک احساس یا خاطره منحصربفرد است)؛ این اتصال موجب میگردد که افراد نتوانند با بسیاری از تجارب خود ارتباط برقرار نمایند و آنها را به گونه منحصربفرد تعبیر و تفسیر کنند و بدون آن که خود دلیل آن را بدانند از مسایل معمولی اجتناب نمایند؛ در روش درمانی ACT این اتصال از بزرگترین موانع درمان تلقی میگردد و درمانگر تلاش میکند با تکنیکهای مختلف این اتصال احساسی را از بین ببرد.
5) در مدل CBT دائماً به محتوای افکار و احساسات و خاطرات توجه میگردد و تلاش میگردد تا تغییراتی در نحوه برداشت فرد و تعبیر و تفسیر او از وقایع ایجاد گرد؛ اما درمانگر ACT بیش از آن که به این محتوا توجه کند، این افکار را به عنوان یک محتوا در «خود» فرد میبیند و تلاش میکند به فرد نشان دهد که وجود او از این افکار جداست و این افکار در وجود او جریان دارند، نه این که بخشی از وجود او را تشکیل دهند. این خود موجب کاهش اتصال افکار و کاهش قبح و ارزش آنها میگردد.
6) درمانگر شناختی رفتاری معمولاً در طول فرایند درمان هر بار تعیین میکند که چه اهداف رفتاری انجام شود و چه رفتارهایی هنوز انجام نگردد. اما در مدل ACT هیچ محدودیت درونی برای انجام رفتار درمانی وجود ندارد و مراجع موظف است بر اساس قدمهای رفتاری که برنامهریزی کرده است، در مسیر درمانی حرکت نماید. انجام بیقید و شرط تعهدات از اصول اصلی رواندرانی ACT است.
روند درمان در ACT به این صورت است که پس از قرارداد درمانی در ابتدا با استفاده از تشبیهات، استعارات، و مثالها روشهای ناکارآمد قبلی فرد مورد بررسی و تضعیف قرار میگیرد و به او نشان میدهیم چگونه روشهای اجتناب و کنترلی تاکنون ناکارآمد بودهاند و منجر به تشدید مشکلات شدهاند. سپس کمک مینماییم تا مراجع، ادغام و اتصال شناختی خود را کاهش دهد و با احساسات درونی خود ارتباط بهتری برقرار کند.باید کمک کنیم مراجع ارزشهای شخصی خود که تاکنون به آنها بیتوجه بوده را مشخص کند، فعالیتهای لازم را برای رسیدن به این ارزشها تعیین نماید، و در نهایت کمک کنیم فرد فعالیتهای لازم را برای رسیدن به اهداف خود به انجام برساند.
این فلسفه و روش درمانی بسیار جدید است و طبیعتاً پژوهشهای کنترلشده زیادی بر روی آن انجام نشده است. اما مطالعات متعدد عمدتاً حاکی از شواهدی از اثربخشی آن در حوزههای مختلف مانند اختلالات افسردگی مانند افسردگی همراه با اضطراب یا پسیکوز؛ اختلالات اضطرابی (مانند وسواس، پانیک، اضطراب منتشر، PTSD، ترس از اجتماع؛ اختلالات دردناک مزمن؛ وابستگی به مواد مانند سیگار، ماریجوانا، الکل، و متآمفتامین؛ سایر رفتارهای اعتیادی مانند اعتیاد به پورنوگرافی یا قماربازی؛ سمزدایی بیماران معتاد؛ برخورد با علامت پسیکوتیک؛ و حتی تغییرات رفتاری و تحمل در بیماریهای جسمی مانند وزوز گوش، سندروم روده تحریکپذیر، دیابت، و لکنت زبان میباشد. انتظار میرود به کار گرفتن این روش با توجه به ساده و ملموس بودن آن برای مراجع (به خصوص در مراجعانی مانند وابستگان به مواد و افراد مبتلا به وسواس که ضعف در کنترل تجارب درونی دارند) تأثیری قابلتوجه در درمان آنها داشته باشد.
دکتر آذرخش مکری، دکتر علی فرهودیان